اگه يه خانم در دوره جواني به يه سيب سرخ مثل اين تشبيه بشه فکر مي‌کنيد اين خانم در زمان پيري چه شکلي ميشه؟

 

مطالب خنده دار

... 
... 
... 
... 
... 
... 
... 
... 
...
...
...
...

مطالب خنده دار

 

 


برچسب‌ها: اگه يه خانم در دوره جواني به يه سيب سرخ مثل اين تشبيه بشه فکر مي‌کنيد اين خانم در زمان پيري چه شکلي ميشه؟ ,

تاريخ : دو شنبه 6 بهمن 1392 | 11:40 | نویسنده : مرتضی |

 

 

 

 

 

مطالب جالب

 

 

الان رسيديم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جديد مستقر شديم ..خيلي سرگرم کننده هست اين که واسه ريچارد آشپزي ميکنم ..امروز ميخوام يه جور کيک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده که 12 تا تخم مرغ رو جدا کنين و بزنين ولي من کاسه به اندازه کافي نداشتم واسه همين مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگيرم تا بتونم تخم مرغ ها رو توش بزنم.

 

 

 

 

 

سه شنبه

 

 

ما تصميم گرفتيم واسه شام سالاد ميوه بخوريم ..در روش تهيه اون نوشته بود..بدون پوشش سرو شود ..خوب منم اين دستور رو انجام دادم ..ولي ريچارد يکي از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون ..نميدونم چرا هر دو تاشون وقتي که داشتم واسشون سالاد رو سرو ميکردم.. اون جور عجيب و شگفت زده به من نگاه ميکردن

 

 

 

 

 

چهار شنبه

 

 

 

من امروز تصميم گرفتم برنج درست کنم و يه دستور غذايي هم پيدا کردم واسه اين کار که ميگفت قبل از دم کردن برنج کاملا شستشو کنين .پس من آبگرمکن رو راه انداخنم و يه حموم و شستشوي حسابي کردم قبل از اين که برنج رو دم کنم..ولي من آخرش نفهميدم اين کار چه تاثيري تو دم کردن بهتر برنج داشت

 

 

 

 

 

پنجشنبه

 

 

 

بازم امروز ريچارد ازم خواست که واسش سالاد درست کنم ..خوب منم يه دستور جديد رو امتحان کردم ... تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنين و بعد اونو روي يه رديف کاهو پخش کنين و بزارين يه ساعت بمونه قبل از اين که اونو بخورين ..

 
 
 
 
 
 
 
 
ادامه این متن را در ادامه مطلب بخوانید

 


برچسب‌ها: دفتر خاطرات تازه عروس ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 5 بهمن 1392 | 11:38 | نویسنده : مرتضی |

جوک داغ داغ

 

 

 

 

می دونی اگه پرشیا با ۲۰۶ ازدواج کنه بچشون چی میشه ؟ میشه فولکس آخه ازدواج فامیلی بوده بچه عقب مونده شده

 

غضنفر صبح یه لیوان خاکشیر میخوره، تا شب پشتک میزنه که ته‌نشین نشه!

 

غضنفر ازژاپن برمیگرده.بهش میگن اونجامشکل زبان نداشتی؟میگه:من نه ولی ژاپنی هاچرا !

 

 

تو شهر حیف نون اینا (!) کراوات مد شده... تا الان ?? نفر تلفات داشته!

 

تو شهر حیف نون اینا برای اولین بار چرخ فلک نصب می کنن. حیف نون به شهرداری زنگ می زنه می گه دستتون درد نکنه، از وقتی پنکه بزرگه رو نصب کردین هوا خیلی خنک شده!

 

غضنفر هی نگاه به گوشیش میکرده و میخندیده ، بهش میگن اس ام اس اومده ؟ میگه آره ، میگن چیه ؟ میگه یکی هی اس ام اس میده Low Battery

 

 

حیف نون می افته توی چاه، می گه خدا رو شکر تهش سوراخ نبود!

 
 

حیف نان کیس کامپیوترش رو میبره تعمیرگاه می گه آقا اینو برای ما تعمیر کن. مرده می گه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نمیاد!

 

حیف نان راننده اتوبوس بوده بعد یه مدت راننده مینی بوس می شه... می بینند که هیچی پول در نمیاره... پیگیر می شن می بینن که پولها رو پاره می کنه!!!

 

لره زنگ میزنه قم میگه آقا لطفا یه امام جمعه برای ما بفرستین... میگن:
یکی فرستادیم... لره میگه: اونو کشتیم باهاش امامزاده ساختیم یکی دیگه
بفرستین !!!

 

 

 

 

ادامه این متن را در ادامه مطلب بخوانید

 

 


برچسب‌ها: جوک داغ داغ ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 4 بهمن 1392 | 11:31 | نویسنده : مرتضی |

نامه ای به غضنفر

 

 

 

 

 

 

گضنفر جان سلام!

ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ماتا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند .

وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادث خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست.پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجابه همون آدرس قبلی بیان .

آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش4روز طول کشید ،‌دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید .

گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم .

 

 

 

 

 

ادامه این متن را در ادامه مطلب بخوانید

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 4 بهمن 1392 | 11:28 | نویسنده : مرتضی |

شباهت مردها با بعضی وسایل

 

 

 

 

 

مردها مثل «مخلوط كن» هستند:

در هر خانه يكي از آنها هست ولي نميدانيد به چه درد ميخورد.

 

مردها مثل «آگهي بازرگاني» هستند:

حتي يك كلمه از چيزهائي را كه ميگويند نميتوان باور كرد.

 

مردها مثل «كامپيوتر» هستند:

كاربري‌شان سخت است و هرگز حافظه‌اي قوي ندارند.

 


مردها مثل «سيمان» هستند:

وقتي جائي پهنشان ميكني بايد با كلنگ آنها را از جا بكني.

 

 

مردها مثل «طالع بيني مجلات» هستند:

هميشه به شما ميگويند كه چه بكنيد و معمولاً اشتباه مي‌گويند.

 

 

 

 

ادامه این متن را در ادامه مطلب بخوانید

 

 


برچسب‌ها: شباهت مردها با بعضی وسایل ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 3 بهمن 1392 | 11:21 | نویسنده : مرتضی |

کارت دعوت عروسی

 

 

 

 

 
 

آخر اين هفته جشن ازدواج ما به پاست

با حضور گرم خود درآن صفا جاري کنيد

 

ازدواج و عقد يک امر مهم و جدي است

لطفا از آوردن اطفال، خودداري کنيد!

 

بر شکم صابون زده، آماده سازيدش قشنگ

معده را از هر غذا و ميوه اي عاري کنيد

 

تا مفصل توي آن جشن عزيز و با شکوه

با غذا و ميوه آن جشن افطاري کنيد

 

البته خيلي نبايد هول و پرخور بود ها!

پيش فاميل مقابل آبروداري کنيد!

 

ميوه، شيريني، شب پاتختي ام هم لازم است

پس براي صرفه جويي اندکي ياري کنيد!

 

گر کسي با ميوه دارد مي نمايد خودکشي

دل به حال ما و او سوزانده، اخطاري کنيد!

 

موقع کادو خريدن، چرب باشد کادوتان

پس حذر از تابلو و ساعات ديواري کنيد!

 

هرچه باشد نسبت قومي تان نزديک تر

هديه را هم چرب تر، از روي ناچاري کنيد!

 

 

در امور زندگي، دينار اگر باشد حساب

کادو نوعي بخشش است، آن را سه خرواري کنيد!

 

گرم بايد کرد مجلس را، ازاين رو گاه گاه

چون بخاري بهر تنظيم دما، کاري کنيد

 

 

 

ادامه این متن را در ادامه مطلب بخوانید

 


برچسب‌ها: کارت دعوت عروسی ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1392 | 10:32 | نویسنده : مرتضی |

 

 

 

 

یه روزی یه مرده نشسته بود و داشت روزنامه اش رو می خوند كه زنش یهو ماهی تابه رو می كوبه سرش.

مرده میگه: برا چی این كارو كردی؟

زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه تو جیب شلوارت یه تیكه كاغذ پیدا كردم كه توش اسم جنى (Jeni یه دختر) نوشته شده بود .

 

 

مرده میگه : وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی كه روش شرط بندی كردم اسمش jeni بود.

زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.

سه روز بعدش مرد داشت تلویزین تماشا می كرد كه زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر كوبید رو سر مرده که تقریبا بیهوش شد.

وقتی به خودش اومد پرسید این بار برا چی منو زدی زنش جواب داد: آخه اسبت زنگ زده بود.

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: یک تکه کاغذ ,

تاريخ : دو شنبه 1 بهمن 1392 | 10:28 | نویسنده : مرتضی |

عاقبت همسریابی از طریق چت

 

 

 

مطالب خنده دار

 

شدم با چت اسير و مبتلايش*شبا پيغام مي دادم از برايش
به من مي گفت هيجده ساله هستم *تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد * ز دست عاشقي صد داد و بيداد
بگفت هاله ز موهاي کمندش * کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خيلي فريباست* ز صورت هم نگو البته زيباست
نديده عاشق زارش شدم مناسيرش گشته بيمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت مي نمودم* به او من کم کم عادت مي نمودم
در او ديدم تمام آرزوهام* که باشد همسر و اميد فردام
براي ديدنش بي تاب بودم * زفکرش بي خور و بي خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسيدهکه بينم چهره ي آن نور ديده
به او گفتم که قصدم ديدن توست * زمان ديدن و بوييدن توست
ز رويارويي ام او طفره مي رفتهراسان بود او از ديدنم سخت
خلاصه راضي اش کردم به اجبارگرفتم روز بعدش وقت ديدار
رسيد از راه، وقت و روز موعود زدم از خانه بيرون اندکي زود

 

مطالب خنده دار

 

چو ديدم چهره اش قلبم فرو ريخت * توگويي اژدهايي بر من آويخت
به جاي هاله ي ناز و فريبا بديدم زشت رويي بود آنجا
نديدم من اثر از قد رعنا * کمان ابرو و چشم فريبا
مسن تر بود او از مادر من * بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم * از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، ديدم که او نيست * دگر آن هاله ي بي چشم و رو نيست
به خود لعنت فرستادم که ديگر *نيابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاويد» * به شعر آورد او هم آنچه بشنيد
که تا گيرند از آن درس عبرت * سرانجامي ندارد قصّه ي چت

 

 

 

 

برچسب‌ها: عاقبت همسریابی از طریق چت ,

تاريخ : شنبه 30 دی 1392 | 17:51 | نویسنده : مرتضی |

 

 

گفتگوی کفن با مرده

 

 

 

 

 

مطالب خنده دار

 

 

 

آهای حاجی پاشو چه وقت خوابه

 

پاشو دیگه وقت حساب کتابه

 

هو، نگو این کیه که آزار داره

 

پاشو ببین کفن با هات کار داره!

 

چه هیکلی زدی به هم، آفرین

 

چش نخوری، قد و برم آفرین
بی‏خودی زور نزن دیگه تو مُردی

 

چن ساعتی می‏شه که جون سپردی
حالا دیگه وقت حساب کتابه

 

داد نزنی مُرده ی زیری خوابه

 

مُرده‏ی زیری آدمی خلافه
تیزی باهاش دَفنه تو غلافه
قاط بزنه تیزی رو وَر می‏داره

 

می‏زنه و بابا تو در میاره
یادت میاد چه روزگاری داشتی

 

چه اسکناسا که روهم می‏ذاشتی؟
هی اسکناس می‏ذاشتی رو اسکناس
اونم با پول رشوه و اختلاس
می‏گفتی یک وعده غذا کافیه

 

مطالب خنده دار

 

 

صرف غذا باعث علافیه!

 

می‏گفتی یک آدم با کیاست

 

باید کُنه تو زندگی قناعت

 

لباس ده سال پیشت تنت بود

 

هم تن تو هم تن اون زنت بود

 

بعد شعار ضد صهونیستی

 

سر می‏دادی شعار ساده زیستی!

 

می‏گفتی آدمی که ساده زیسته

 

نمره زندگیش همیشه بیسته

 

لباس وصله‏دار تنت می‏کردی

 

هزار تا نفرین به زنت می‏کردی

 

می‏گفتی روسری برات خریدم

 

نمی‏دونی چه زحمتی کشیدم

 

فقط یادت باشه به هر بهونه

 

باید هف هش سالی سرت بمونه

 

عروسی و عزا سرت کن خانوم

 

خلاصه هر کجا سرت کن خانوم

 

زیاد نشورش یهو رنگش می‏ره

 

رنگ گل سرخ و قشنگش می‏ره

 
 
 
 
 
ادامه این متن را در ادامه مطلب بخوانید
 

 


برچسب‌ها: گفتگوی کفن با مرده ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 29 دی 1392 | 17:47 | نویسنده : مرتضی |

تماس های تلفنی یک دانشجو

 

 

 

دانشجو

 

ترم اول(ترم جو گيري):
الو سلام ماماني.منم هوشنگ.واي ماماني نمي دوني چقدر اينجا خوبه. دانشگاه فضاي خيلي نازيه.واي خدا خوابگاه رو بگو.وقتي فکر مي کنم امشب روي تختي مي خوابم که قبل از من يه عالمه از نخبه ها و دانشمنداي اين مملکت توش خوابيدن - و جرقه اکتشافات علمي از همين مکان به سرشون زده - تنم مور مور ميشه..راستي اينجا تو خوابگاه يه بوي مخصوصي مياد که شبيه بوي خونه اصغر شيره اي همسايه بغليمونه.دانشجوهاي سال هاي بالاتر ميگن اين بوي علم و دانشه! لامسب اينقدر بوي علم و دانش توي فضا شديده که آدم مدهوش ميشه!!! پريشب يکي از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمويت بيمارستان!

 

 

 

 

 

ادامه این متن را در ادامه مطلب بخوانید

 


برچسب‌ها: تماس های تلفنی یک دانشجو ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 28 دی 1392 | 17:45 | نویسنده : مرتضی |

دعوای دختر وپدر

 

 

 

پدر و دختر

 

سال 1230
مرد: دختره خير نديده من تا نکشمت راحت نمي شم...
زن: آقا حالا يه غلطي کرد ، شما بگذر.نامحرم که خونمون نبوده. حالا اين بنده خدا يه بار بلند خنديده...
مرد: بلند خنديده؟ اين اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا مي خواد بره بقالي ماست بخره. نخير نمي شه بايد بکشمش...
-- بالاخره با صحبتهاي زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده مي شه و دختر گناهکارشو مي بخشه

 

 

سال 1280
مرد: واسه من مي خواي بري درس بخوني؟ مي کشمت تا برات درس عبرت بشه. يه بار که مُردي ديگه جرات نمي کني از اين حرفا بزني. تو غلط مي کني. تقصير من بود که گذاشتم اين ضعيفه بهت قرآن خوندن ياد بده. حالا واسه من ميخاي درس بخوني؟؟؟
زن: آقا ، آروم باشين. يه وقت قلبتون خداي نکرده مي گيره ها! شکر خورد. ديگه از اين مارک شکر نمي خوره. قول ميده...
مرد( با نعره حمله مي کنه طرف دخترش ): من بايد بکشمت. تا نکشمت آروم نمي شم. خودت بياي خودتو تسليم کني بدونه درد مي کشمت...
-- بالاخره با صحبتهاي زن، مرد خونه از خر شيطون پياده مي شه و دختر گناهکارشو مي بخشه

 

پدر و دختر

 

سال1330
مرد: چي؟ دانشسرا (همون دانشگاه خودمون)؟ حالا مي خواي بري دانشسرا؟ مي خواي سر منو زير ننگ بوکوني؟ فاسد شدي برا من؟؟ شيکمتو سورفه (سفره) مي کونم...
زن: آقا، ترو خدا خودتونو کنترل کنين. خدا نکرده يه وخ (وقت) سکته مي کنين آ...
مرد: چي مي گي ززززززن؟؟ من اگه اينو امشب نکوشم (نکشم) ديگه فردا نمي تونم جلوي اين فسادو بيگيرم. يه دانشسرايي نشونت بدم که خودت کيف کوني...
-- بالاخره با صحبتهاي زن، مرد خونه از خر شيطون پياده مي شه و دختر گناهکارشو مي بخشه

 

سال1380
مرد: کجا؟ مي خواي با تکپوش (از اين مانتو خيلي آستين کوتاها که نيم مترم پارچه نبردن و وقتي مي پوشيشون مث جليقه نجات پستي بلندي پيدا مي کنن) و شلوارک (از اين شلوار خيلي برموداها) بري بيرون؟ مي کشمت. من... تو رو... مي کشم...
زن: اي آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان ديگه همه همينطورين (شما بخونيد اکثرا).
مرد: من... اينطوري نيستم. دختر لااقل يه کم اون شلوارو پائين تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه... نه... نمي خواد. بدتر شد. همون بالا ببنديش بهتره...

 

سال1400
دختر: چي؟ چي گفتي مرتيکه ي ****؟ دارم بهت مي گم ماشين بي ماشين. همين که گفتم. من با الکس قرار دارم ماشينم مي خوام. ميخواي بري بيرون پياده برو...
باباه:جيکش در نمي ياد...
زن: دخترم. حالا بابات يه غلطي کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت مي پره. آروم باش عزيزم. رنگ موهات يه وقت کدر مي شه آ مامي. باباتم قول مي ده ديگه از اين حرفا نزنه...
-- بالاخره با صحبتهاي زن، دخترخونه از خر شيطون پياده مي شه و باباي گناهکارشو مي بخشه.

 

برچسب‌ها: دعوای دختر وپدر ,

تاريخ : شنبه 27 دی 1392 | 17:44 | نویسنده : مرتضی |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.